پدرم:
فراموش کردن هنر می خواهد؛
ومن .....
بی هنر ترین انسان عالمم...
[ پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:پدر,ماهانی, محمد رضا بناءزاده ماهانی, عشق,,
] [ 8:44 ] [ محمد رضا بنازاده ][
سرای عشق....
|
پدرم: فراموش کردن هنر می خواهد؛ ومن ..... بی هنر ترین انسان عالمم... [ پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:پدر,ماهانی, محمد رضا بناءزاده ماهانی, عشق,, ] [ 8:44 ] [ محمد رضا بنازاده ][
پدر
روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من.
پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت من .
پدر ازجابلند شد چند قدم باناراحتی و اشک از پسرش دور شد و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟ پسر گفت تو ...
پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟
پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .
[ جمعه 8 دی 1391برچسب:پدر,عشق به پدر, عشق,سکسماهان, ] [ 12:59 ] [ محمد رضا بنازاده ][ از تنگنای محبس تاریکی
یکدم زگرد پیکر من بشکاف دل نیست این دلی که به من دادی تنها تو آگهی و تو میدانی آه . ای خدا چگونه تو را گویم از دیدگان روشن من بستان عشقی به من بده که مرا سازد یک شب ز لوح خاطر من بزدای آه ای خدا که دست توانایت راضی مشو که بنده ناچیزی از تنگنای محبس تاریکی |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By avazak.ir ] |